هوای لبخند هایت را داشته باشکه روزگار روزگاره ناچاریستروزگار بی مولا روزگار درد و غم استروزگار بی لبخند استو من به که پناه برم از این همه درد جز تووقتی سیرم از سیلی و لگدی که روزگار به من زده است و من هنوز بی توامهنوز آدم نشده اممن با غم زمانه کنار میایم اما با غم مولا نهکه خود بار ها غم گذاشته ام روی دل مولایمازروزگار بی مولا دیگر نمی نویسمتا کمی نزدیک شوم که پیش چشم هایش خجالت آبرویم نباشد