اللهم عجل لویک الفرج...تو چه میدانی در سرمای منفی 3 درجه نگهبانی دادن یعنی چه....تو چه میدانی اگر که سر پست خوابت ببرد کسی در کمین است تا سرت را ببرد...تو چه میدانی مرز کجاست؟...مرزبان کیست؟....تو در آن لحظه فرق خودی با غیر خودی را نمیدانی...تو در آن لحظه به هیچ چیز فکر نمیکنی....تو درآن لحظه حتی نمیدانی اسلحه ی در دستت مسلح است یا نه .. همه اش در کمتر از لحظه ای اتفاق می افتد...تا به خودت می آیی میبینی اسیر شده ای...از گروه پشتیبانی خبری نیست.....تکان بخوری با تیر مغزت را متلاشی میکنند....احساس میکنی تمام بدنت بی حس شده است...اگر کلمه ای حرف بزنیبا قنداق اسلحه چنان بر سرت میکوبند که چشمانت سیاهی برود...هنوز هم در دل از خدا کمک میخواهی..الان دیگر اسیر شده ای...ناخودآگاه به یاد کربلا می افتی....الان چشمانت را بسته اند و دارند تو وهمرزمانت را سوار ماشین میکنند...ترسی در دلت می افتد...یاد مادر و پدر می افتی....
هنوز به تو آب نداده اند...لب هایت غرق تشنگی شده اند..در دلت مدام یا حسین یا حسین میگویی...دوباره به فکر مادر می آفتی و قتی که خبر ربوده شدنت را می شنود...دلت میگیرد..راستی هنوز به تو آب نداده اند..فدای لب های تشنه ات بشوم..اما نگران مباش که برادرانت به سوی تو در حال حرکتند....پی نوشت : برای سلامتیشون دعا کنید ...منبع:www.shahid207.mihanblog.com