اللهم عجل لولیک الفرج...
می گفتː حالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم.خوش باشم.از همه خوشگل ترباشم همه فقط به من نگاه کنن.دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور بکشم سرم و بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد.خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ,به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.نماز می خونم.روسری سر می کنم. حالا کو تا اون موقع!خیلی وقت دارم...
بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده.بعد از تصادف حتی فرصت استغفارهم پیدا نکرد.
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و…
آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم
اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
منبع : www.samentheme.ir
محسن نعمتی!